برداشت اول؛ نقد معماری در امریکا
شاید افراد کمی میدانند جایزه پولیتزر، معتبرترین جایزه گزارش و مقاله نویسی در حیطهی ادبیات و موسیقی و هنر در امریکا، یک اسکار ژورنالیستی برای خودش محسوب میشود. جایزهای درخشان در جامعه ادبی این کشور که گاهی به معمارانی تعلق میگیرد که علیرغم این که گاهی از تجربه طراحی حتی یک ساختمان برخوردار نبودهاند، تخصصشان اما مقالهنویسی، نقد و تحلیل فضاهایی است که دیگر معماران بنا میکنند. سادهتر اگر بگویم، این نویسندگان، تئوریسنها یا تحلیلگران زیرپوستی اکوسیستم معماری ایالات متحده شمرده میشوند.
از موضوع مقالهی جذاب نقد معماریِJustin Davidson، مقالهنویس و منتقد معماری که امسال برندهی جایزه پولیتزر ۲۰۲۰ شد و میتوانید اینجا مطالعهاش کنید (مقاله) که به دههها قبل بازگردیم، با تاریخچه ۵۰ ساله نقد معماری در امریکا آشنا میشویم. از آن جذابتر، این که نخستین معمار برنده جایزه نقد پولیتزر در دنیای هنوز بسیار مردانه این رشته، اتفاقا یک خانم آرشیتکت به نام Ada Huxtable بود.
او در سال ۱۹۷۰ نخستین فردی شد که این جایزه مهم را از آنِ خود کرد. آدا، که در دهههای ۶۰و ۷۰ میلادی یک آرشیتکت فعالِ اجتماعی در میان معماران امریکایی محسوب میشد را میتوان با احتیاط جزو اولین آرشیتکتهایی محسوب کرد که در امریکای شمالی درک معمارانه و کنکاش در آن را از جامعه تخصصی به میان مردم و رسانههای عمومی کشاند و آن را دیالوگی سادهفهم و بدور از کلمات دشوار و پیچیده کرد.
خانم آدا، به خاطر توجه خاصی که به رابطه بنای معماری و محیط اطرافش داشت آرام آرام جامعه را مانند خودش به کیفیت محصولِ معماری حساس کرد. از مهمترین حساسیتهایی که او ایجاد کرد جلب توجه سیاستگذاران (Policy Makers) در مقام قانونگذار، شهردار یا عضو شورای شهر به تفاوت مفهوم “ساختمان خوب” از “ساختمان بد” بود. و کنجکاوی در جستجوی تفاوت “ساختمان زیبا” از “ساختمان کارا”. آن زمان بسیاری از معماران عملگرا (Practical)، نه تنها خانم آدا را به درگیرِ تئوری صرف شدن متهم کردند که به دلیل عدم تجربه کافیاش در معماری عملگرایانه نظرات او را در ساخت و طراحی جدی نمیگرفتند.
میتوانم حتی تصور کنم جامعه مردانهی معماری امریکا در آن زمان، حضور یک زن منتقد را نیز بسادگی برنمیتافت. با این وجود جایزه پولیتزر برای خانم آدا نه تنها یک تغییر دهنده بزرگ بازی بود و زمین بازی را به نفع تلاشهای عوض کرد، که باب “نقد معماری” را در امریکا برای همیشه باز کرد. از سال ۱۹۷۰ تا ۲۰۲۰، همیشه معماران مقاله نویسی بودهاند که به خاطر نقدهایشان بر بناها یا طراحیهای شهری برنده این جایزه یا دیگر جوایز شاخص بینالمللی شدهاند.
این تنها شروع تلخ نقد معماری در ایالات متحده نبود، حتی در جامعه معماری امریکا نقد معماری توسط گروهی خاص از آرشیتکتها مورد استقبال قرار نمیگرفت. مثل آن دسته از معمارانی که به معمار ستارهها (Starchitecture) مشهور بودند. آرشیتکتهایی که یا در میان جامعه به محبوبیت بالایی رسیده یا به خاطر ساختههای مشهورشان آنچنان مورد توجه سرمایهگذارها بودند که همواره در مارکت معماری جایشان برصدر بود و از نظرشان تحلیل کارشان شاید رفتاری غیرضروری، چهبسا گستاخانه بود.
تا بوده در همه جای جهان “معمارستاره” یا “معمار سلبریتی”ها افرادی بودهاند که نه تنها به سادگی از نقد استقبال نمیکردهاند، چه بسا در نهان یا آشکارا کارهای خود را مترِ تشخیص و الگوی تَشخّص معماری خوب یا خلاقانه تلقی می کردند و میکنند. افرادی موفق چون آرشیتکت زاها حدید، مایکل گِریوز یا فرانک گری (Frank Gehry) که به شدت در رونق دادن به جریان معماری جلبتوجهکننده (Architectural Spectacularization) نقش داشتهاند و همین سبب شده خود را بسیار معتبرتر از آن بدانند که محصولات معماریشان مورد نقد قرار گیرد. هنوز نشان دادن انگشت وسط فرانک گری به منتقدین آثارش جلوی دوربینها از یادها نرفته. هرچند حتی این واکنشِ معنیدار، از احترام و جایگاه او در معماری امریکا خاصه در میان منتقدان هرگز کم نمیکند.
با این وجود اما خیال میکنم تدافعی برخورد کردن یا بیتفاوتی معمارستارههای ایرانی به موضوع نقد سنارویی متفاوت داشت. کیفیتِ کوشش حرفهای و جنس خلاقیتی که ما در “برخی” به اصطلاح معمارستارههای ایرانی میبینیم در مقایسه با همتایان غربیشان بیشتر به یک شوخی نزدیک است.
به عقیدهام کثیری از معمار سلبریتیهای معاصر ایرانی که احتمالا کپیکنندگانی باهوش از آثار یا اندیشههای دیگر معماران غربی هستند به ندرت در کارشان به یک DNA یا Design Language ویژهی و متعلق خود رسیدهاند. آنچه دیزاین میکنند اغلب خالی از هویتی است که از آن بستر آمدهاند. چهبسا بشود گفت “معمارانی ژورنالی” و ایدهیاب از وبسایتهای عکسی چون پینترست (Pinterestaholic) بیشتر نیستند که ناگهان توسط دلالهای املاک یا فرش سلیمانِ فضای مجازی “مشهورانده” شده و لزوما چیزی نو به مارکت معماری عرضه نکردهاند. از این رو نباید فراموش کرد که اهمیت، سایز و اثرگذاری حرفهای معمار ستارههای امریکایی و اروپایی با کارهای عظیم جهانی شدهشان در مقابل با برخی معمارسلبریتیهای ایرانی حتی در مقامِ فیل و فنجان نیز نمیگنجد.
با این وجود سئوالهایی نیز مطرح است. این که فرق نقد (Critic) و بررسی یک اثر معماری (Review) از لحاظ ساختاری چیست؟ این که آیا ما به معنای آکادمیک و اصولیاش منتقد معمار در ایران داریم؟ از میان نزدیک به ۴۰۰ هزار فارغالتحصیل معماری امروز چند خروجی داشتهایم که تبدیل به منتقد درجه یک شده باشند؟ چرا ژنومِ نقد معماری در غرب تا این حد با نقدمعماری در ایران تفاوت دارد؟ اصلا میشود برهر مقاله و متنی نام نقد گذاشت؟ و از همه مهمتر، چرا آرشیتکتهایی موفق در مارکت معماری ایران بدرستی این شبههها را ایجاد میکنند که در بخش تئوریک، نقد معماری در ایران ضعیف، کلیگو، منفعل، محفلگرا و بسیاری اوقات دارای سوگیری (Bias) است.
برداشت دوم؛ تاریخِ کوتاه نقد
میخواهم به داستان تولد نقد معماری اشاره کنم. داستانی گره خورده به شرایط اجتماعی و سیاسی سدههای پس از رنسانس و اوانی که توجه به هنر و معماری در اروپا نوعی بروز بودن تلقی میشد. نقد معماری از داخل کمدی بزرگتر بیرون آمد، یعنی Art Critic یا نقد هنری. هرچند به نظر میآید سرزمین تولد نقد معماری بریتانیا بوده، اما نقدهنری (Art Critic) به معنای مدرن امروزیاش از نظر عدهای زادگاهش فرانسه است.
قصه این بود که تا مدتها در فرانسه، حتی بریتانیا و اسپانیا این اشراف بودند که پول و امکانات کافی برای خرید آثار هنری را میتوانستند پرداخت کنند. وجود آثار هنری، از نقاشی گرفته تا مجسمه و جواهرات جملگی اعتبار زیادی برای صاحب خانه داشت. اشراف در آن زمان ثروتمندانی بودند که یا شاه و شاهزاده بودند، یا آقازاده.
زمان که گذشت، در اروپای تازه صنعتی شده طبقهای جدید از ثروتمندان که از طریق وزارت و صنعت و کارخانه و بازرگانی و بانکداری و زمینداری غیره به پول زیادی رسیده بودند بوجود آمد. طبقه بورژوا (Bourgeois). از لحاظ روانی، طبقه تازه به دورانرسیدهها یا بورژواها شوق داشتند که نشانگانِ زندگی اشرافزادهها را پیدا کنند. و از جاهایی که دستشان رسید، همین خرید آثار هنری و قرار دادن آن در محل زندگیشان بود. با ساختن خانههای بزرگ و لبریز کردن آن از مبلمانها و تابلوها و مجسمههای گرانقیمت از هنرمندان مشهور آن دوره، سعی بر پیروی از علایق و دیسیپلین هنری اشرافیان داشتند.
نکته اما این بود که تا مدتها بورژواها برخلاف اشرافزادگان، چون تجربهای از همنشینی با هنرمندان و مرور آثارهنری نداشتند، قادر به تشخیص اثر هنری ارزشمند از اثر کم ارزش نبودند. چه بسا خریدهایشان مورد تمسخر اشراف زادگان قرار میگرفت چون بسیاری از آرتیستهای متقلب کارهای کم ارزششان را به این افراد میانداختند. یا حتی آرتیستهای مشهور، آثار برجستهشان را به این تازه به دوران رسیدهها نمیفروختند از این رو که میدانستند بورژوا گوهرشناس نیست و بیشتر به دنبال پُزِ اجتماعی هست.
اما این طبقه تازه پولدار شده آرام آرام فهمید که در میانه این رقابت خرید آثار هنری، سرش کلاه رفته. از این جا افراد متخصصی بوجود آمدند که کارشان تشخیص اثر خوب از بد، و توضیح و نقد اثر برای ثروتمندانی بود که میخواستند اثری اصیل (Original) و مهم را خریداری کنند. بورژاها از این منتقدان اثر هنری مشاوره میگرفتند و پول خوبی نیز پرداخت میکردند. آرام آرام این مشاور و کارشناسی کردن آنقدر در اروپا رشد کرد که به مرور زمان Art Critic برای خودش کتاب و نشریه و حتی در مدارس هنری جایگاهی رسمیتر پیدا کرد. البته این سیری طولانی دارد و اینجا بسیار کوتاه شد.
اشاره کردم که برطبق برخی روایتها نقد معماری از داخل کمدی بزرگتر بیرون آمد، یعنی Art Critic یا نقد هنری. پای معماری که به میان بیاید ما با تخصصی میانرشتهای روبرو هستیم که منتقدِ آن همانقدر که به تناسب از تاریخ هنر و فلسفه و ادبیات و علوم انسانی سزاوار است به خوبی مطلع باشد، مهم است دارای بینش مهندسی و تکنیکال نیز باشد. اینها را در کلاماش مزدوج کند. عاقد خوبی باشد. از این رو مهمترین خصوصیت یک منتقد معمار، اشرافِ دانش و اندیشهی او بر فضایی است که میتواند منتقد را از افتادن به دام نقدِ سوگیرانه، بدیهینویسی، یا نقدِ عقیم باز بدارد. نقد عقیم اینجا مرادم نقدی است که در نهایت “بیاثر” باشد چون موشکافانه و جامع نیست، احترامِ جامعه تخصصیاش را برنمی انگیزد.
نزدیک به صدسال بعدتر، در انگلستان، یا به زعم عدهای در همین فرانسه همین نقد برای دنیای معماری نیز بوجود می آمد. اما آنچه ما به بعنوان نقد معاصر اکادمیک و اصولی از معماری میبینیم در دنیا عمری حدود ۶۰ ساله دارد. ابتدا منتقدها معمارانی بودند که در مارکت کار میکردند. به مرور اما جای آنها را افراد آکادمیک یا مقالهنویس گرفت. گاهی این نقدها برای معماران دیگر کشورها، گاهی برای آثار معماری خود آن سرزمین بود. مثل معمار اتریشی آدولف لوس (Adolf Loos) که با مقالهای با عنوان “تزئینات جنایت است” (Ornament and Crime) برعلیه معمارانی شورید که ساختمانهایی پر از تزئینات با سقفهای چندلایه و پر از پیچیدگی میساختند. او آن طراحیها را حال بهمزن ترین طراحی ممکن خطاب میکرد.
مقاله آدوف لوس در تحسین سادگی در معماری آنچنان در اروپا مورد توجه قرار گرفت که جوکی درباره معماران روس در میان معماران اروپایی دهان به دهان میگشت. این که معمار روس، تنها بلد است بنایی چون کیک تولد بسازد! طعنه آنها به سبکهای پر زرق و برق و رنگی Muscovite در شوروی بود. با این وجود به نظرم نقد آدولف لوس تاکیدی بر لزوم کاستن از تکرارِ سبکهای مجلل رکوکو (Rococo style) و باروک (Baroque style) در میان خودِ اروپاییان نیز بود.
برداشت سوم – نقد معماری مهم است؟
نقد معماری لزوما متعلق به قبیله معماران نیست. به این سبب معماری مثل شیمی متعلق به آزمایشگاه و فضای بسته نیست. معماری یک فن و علم اجتماعی است. شما اتاقی اجتماعی میسازید، فضایی که به مردم مربوط است روی زمین خلق میکنید، و حتی پدیدهای سیاسی در کالبد متریال خلق می کنید. حال در هر سبک و طرحی. اینجاست که دیگر اصولا هدف نقد، دیالوگ برقرار کردن است، دیالوگی که میتواند فنی یا هنری را به زبان عموم شیواتر ترجمهکرده، اجازه دهد تا آنها به اثری یا محصولی دقیقتر و موشکافانهتر نگاه کنند. شما به مردم یاد میدهید بینشِ تشخیص اثر خوب از اثر بد پیدا کنند (Critical Attention).
این مهم است؛ چون خانه، فروشگاه، بیمارستان، پارکینگ، فرودگاه و … کالاهایی عظیم هستند که ما آنها را میخریم، یا از آنها استفاده میکنیم. اما به جای اینکه این محصولات در جیب و کمد ما جا شوند، ما داخلشان میرویم. ما درونشان زندگی میکنیم. پس کلیدی است که درک کنیم، اثر معماری، در اکثر موارد، در نهایت یک کالای اجتماعی است. حتی اگر یک بنای یادمان (Monument) مثل برج آزادی باشد. اینگونه ما “جامعه” را هم در فهم زوایای مختلف پدیدهای ساخته شده شریک میکنیم. اتفاقی که به مرور به افکار عمومی یاد میدهد چگونه ماهیچههای ِبینشِ منتقدانهشان را به اطراف قویتر کرده و به تصمیمگیران و قانونگذاران چراغقویای برای روشنتر شدنِ فضای تصمیمگیریشان می دهد. به قول فرانسویها؛ دیولگاسیوون.
از نظرم نقد، جدلِ بیانتها بر سر فرم و محتوی نیست، نقد اگر درست کار کند حتی نورافکن انداختن بر زوایای مغفول مانده یک اثر است. آنکه با نقدش تازیانهی تحقیر بر اثر میزند و معمار را هدف قرار میدهد تا او را مقصر در خطایی زیباشناسانه یا فنی جلوه دهد منتقد نیست. نمیدانم چه هست اما منتقد نیست. چرا که نقدی که حسننیتاش حتی در زیر خشونت و زبری کلمههایاش دیده نشود، یک تسویه حساب گفتاری یا نوشتاری است.
نقد ابزاری برای بهتر دیدن و فهمیدن است، هرچند واژه Critics از بنیان لاتیناش Kriticos یعنی قضاوت کرده آمده، اما مطمئن هستم که نقد هنری، و معماری، در قامت گفتار یا متنی روشنگرانه درباره محصول است، نه حکم صادر کننده. نه موتورِ عیبیاب (Fault-finding). کاوشگر علتها و شخمزنندهی ضعفهاست، نه دادستانِ مدعیالعموم. اعتقادی ندارم نقد معماری، ابزاری برای قضاوت است، اما روشی برای ارزشیابی (Evaluation) است.
برداشت سه و نیم – بررسی یا نقد
مهم است که میان Architectural Review و Architectural Critic یک مرز مرئی رسم کنیم و آنها را در دوجعبهی نوشتاری متفاوت قرار دهیم. به باورم، مرور یک اثر، یا یک محصول، به سادگی میتواند نظر شخصی نویسنده یا صاحب سخن باشد. هیچ اشکالی هم ندارد. اما نقد نیست. در اصل نویسنده دارد محصول معماری، یا محصولی مثل تلویزیون یا اتومبیل را از دیدگاه شخصیاش به مخاطب نشان میدهد. اما Review لزوما دارای ساختاری آکادمیک نیست، صاحب استخوانبندی خاصی نیست. چیزی مثل کامنت نوشتن است هرچند طولانی و به تشریح.
نقد به هر محصولی، نه تنها نگاهی عمیق، تخصصی و بدون سوگیری (Bias) است، که قرار است یک راه ارتباطی برای فهم راحت اثر توسط افراد کمتر متخصص و افکار عمومی باشد. منتقد، در کشتی معمار ننشسته، پس طبیعی است جایگاهی بیطرف و سخت محافظهکارانه (Conservative position) نسبت به اثر داشته باشد. اما آنچه به قدر تجربهام در نقدهای فارسی معماری “اغلب” دیدهام فضایی دور از تلاشی مشتاقانه برای درک فضای اثر (Hermeneutical practice)، که بیشتر در شمایل بررسی (Review) معماری با نوشتاری عجولانه، مجادله آمیز (Polemical) و گیر شده در پوست و سطح اثر بیشتر نبوده. نقد خاصه در غرب دیسیپلین و ساختاری دارد که در انواع فضاهای نوشتاری در ایران به ندرت رعایت شده است.
از خصوصیات این دیسیپلین، تعریف واضحی از ارزیابی اثر است. Evaluation به هیچ عنوان قضاوت معمارانه نیست. در اصل سنجش سختگیرانه مسایلی چون اقتصادی بودن بنا، راحت بودن، امن بودن، sustainable بودن، کنکاش رابطه فضای بنا و محیط و … است. چیزی که می شود آن را بیشتر ارزیابی کارایی (Performance evaluation) محصول معماری تلقی کرد.
برداشت چهارم؛ نقد معماری در ایران
شیطنت را از همین ابتدا که شروع کنم، در افکار عمومی ما ایرانیان که هنوز به نقدِ سینما چون آپاندیسِ در بدن، به چشم یک زائدهی اضافی و غیرضروری نگاه میشود، طبیعتا جایگاه نقد معماری شرایط به مراتب یتیمانهتری دارد. جایگاه نقد ادبی، قصه ای متفاوت از این دو دارد چرا که سینما و معماری معاصر ما، پدیدههایی وارداتی بودهاند. پس جایگاه نقد در فرهنگ جامعه و طبقه روشنفکری، بسته به ریشهاش در تاریخ افواهی و نوشتاری ما میتوانسته به سادگی نادیده گرفته شود یا در پستوی فکرها یک “غلط اضافه” شمرده گردد.
فارغ از اینکه اغلب ما از لحاظ جامعهشناسانه اصولا مردمی به گرمی پذیرای پدیده نقد نیستیم و به لحاظ DNA فرهنگیمان، بیشتر منتظر دریافت تایید و تحسین هستیم، اما شرایط آنجا بیمار میشود که میفهمیم این خصلت “غریبگی با استقبال از نقد” در روشنفکران، اندیشمندان و هنرمندانمان به مراتب بافت ملتهبتری دارد و به بخشهای دیگر جامعه نیز آرام آرام متاستاز میدهد. نتیجه این که به خیالام، بالاتر از سطح مردمِ کوچه و بازار، در بخش تولید دانش و اندیشه و هنر، ما بیشتر شخصیتهایی “تاییدجو” هستیم تا “نقدپذیر”.
اگر خطا نکنم، جناب فرزاد دلیری، از معماران پرکار و مطرح در مارکت معماری ایران، که البته هوشِ و کوشششان را گرامی میدارم یک بار ایدهای به شدت بحثبرانگیز داشتند. این که “کسی که در ایران حتی یک اتاق نساخته، بهتر است کارهای مرا نقد نکند”. به نظر میآید همه معمارانی که ایدهشان این است که منتقد یک اثر معماری، معتبر است که خود یک سازنده بوده باشد، فاصله بعیدی با استانداردهای فکری و آکادمیک دنیای معماری دارند.
این طور فهمیدهام که در فضای معماری ایران نقد یا جدی گرفتهنمی شود، یا فارغ از استثنائات آنقدر ضعیف هست که به سادگی اثرگذار نیست. اغلب یا Review است، یا نق زدن معمارانه. ساده اگر بگویم ما حتی بعد از ۲۰ سال، یک منتقد با اثرگذاری ملی در دنیای محصولات معماری نداشتهایم. به چه معنی؟ به این معنی که منتقدان معمار ما آنقدر در جامعه خوانده و دیده نمیشوند که اثرگذار بر افکار عمومی نسبت به جریانهای جاری معماری نیستند. حال این که منتقدان ادبی ما کاملا از عهده این کار برآمدهاند.
اگر نگویم و فروتنیهایِ نوشتاریِ بابشده را کنار بزنم، بزرگترین مشکل نقد معماری در ایران پرت بودن محتوای بیش از نیمی از آنها است. صدالبته که تعمیم نمیدهم به همه مرقومهها، نقدها و گفتگوهای منتقدانه ارزشمند نیز هست، حتما هست، اما این مُهمل بودن شیوه پرداخت به اثر معماری، مشکل اغلب نقدهای فارسیای است که دیدهام. بیدیسیپلین بودن در نوشتار و بهجایاش به غایت کلی گویی و قلمبهبافی کردن. عمیق نشدن در Design language ، بهجایاش آویزان شدن از واژگان (Terminology) مهندسی ساختمان برای پرملات کردن متنی که تا نیمه گنگ است هدفاش از نوشته شدن.
در مروری که برآثار نقدهای معماری در ایران داشتهام “به ندرت” منتقد خودمختارِ شجاع دیدهام. گویی دقیقا نسبتی از همان معماریِ غالبِ بیهویت (نه غربی، و نه ایرانی) و نابسته به هیچ جای وطنی است. نقدهایی پر از چربی اما کم گوشت، آنقدر که کارد به استخوان خواننده مشتاقِ فهمیدن می رسد از خواندن نقدی که درباره محصول، تنها قصهای بیسروته میگوید و کمتر نکتهای نغز و ناگفته در آن است.
یک نقد استاندارد سه مرحله وصف (زیبایی) اثر، تحلیل (کارکرد) اثر و معیارسنجی (ارزیابی) را دارد. استثناها را به کناری که بگذارم، ساختارمندی نقد معماری در ایران ساز خودش را میزند. این برداشت من است و شاید اشتباه میکنم. اما در اسارت هیجانات نوشتاری است. نه Statement درستی دارد، نه بر Method درستی به جلو میرود و به گیرایی قوام میرسد، نه به Evaluation اصولی می رسد.
به مرور متوجه شدم در دانشگاههای ایران، دست کم برخلاف بسیاری از مدرسههای معماری در امریکا، آموزش نوشتن (Writing Essay) برای یک محصول هنری، از معماری تا طراحی داخلی از همان مقطع کارشناسی و بعدها در دورههای تکمیلی آموزش داده نمیشود. واحدی درسی برای Critic writing نیست که تفسیر و تحلیل اثر را به دانشجو یاد بدهد. او را درگیر جراحیِ اندیشهای اثر کند. شاید کمتر استادی نیز آن را به خوبی بداند. همین علتی است که از مدارس معماری ایرانی، به ندرت متفکر اثرگذار بیرون می آید. در بهترین حالتش طراحی خوب بیرون می آید.
طبیعی است که از داخل این مدرسه های معماری ایرانی دانشجویی بیرون نمی آید که با ساختار نقد به عمق آشنا باشد تا آن را به مرور پرورش دهد. نتیجه میشود این که عدهای بیشتر از روی علاقه بدنبال آن میروند و خروجیاش میشود همین. و فرق مهم میان متفکر معماری و طراح معمار دقیقا دو مقوله ای است که از یکی تحلیل گر و منتقد محصول معماری می سازد و از دیگری سازنده اثر.
فارغ از این که بخشی از حال ناخوش معماری ما در ایران، به سبب اثر دخالتجویانه کارفرماها و سرمایهگذارها بر سلیقه، تفکر و آزادی معمار طراح است (که بهتر است بدانید این سناریو در همین امریکا هم هست و اما معماران اینجا راه مدیریتاش را بلدند)، اما شاید علت دیگرش نبود مقالهنویسهای قدرتمندی است که با نقدشان هم بر روشکار و درک سرمایهگذاران آثار معماری تاثیر مثبت بگذارند، هم مردم را به خواستن محصول معماری خوب طلبکار کنند.
نکته آخرین نبود منابع کافی برای نقد معماری است. ما در ایران هنوز نشریه یا مجله مستقلِ نقد معماری به معنای واقعی نداریم. در زمینه ادبیات و فیلم و شعر داریم، اما نه معماری. در فرانسه مجلهای بسیار معتبر به نام Criticat (ببینید) نزدیک به ۱۲ سال است که در حال ارائه بهترین و قویترین نقدهای معماری است. اگر فرانسه بدانید و مقالات این نشریه را بخوانید می بینید که نقدهایش به شدت موشکافانه، جامع، مستقل و آموزنده است. کلاس درس است. درست مثل جراحانی که شکم یک بنا را میشکافند و آن را مرور میکنند. جالب است که این نشریه فرانسوی نه از معمارهایی که کار عملی کردهاند نقد قبول میکند (چون فکر می کند معمارِ در مارکت ملاحظاتی دارد)، و نه تبلیغ میگیرد تا کوچکترین وابستگی به یک صنعت یا سرمایه گذار نداشته باشد. در دیگر کشورها نیز چنین نشریههای تخصصی کم نیستند.
برداشت آخر…
معماری لزوما یک رشته هنری پر زرق و برق نیست، پُلی است که دانش مهندسی، دیزاین و علوماجتماعی را بهم گره میزند. از این رو، محصولی که طراح از خود به جای میگذارد نه تنها پیش از نقد با وجدان درونی معمار بهتر است سنجیده شود، که نیاز به تحلیل و ارزیابی نیز دارد. معماری، در اصل راهحل یافتن برای فضایی است که در اختیار یک آرشیتکت قرار می گیرد، گاهی مهم است که “راه حل ارائه شده” نقد و موشکافی شود خاصه اگر پای بهداشت روان و جسم مردمی در میان باشد که قرار است استفاده کننده از آن فضا باشند.
از خاطرمان نرود که چهره یک شهر، متعلق به همه ما است. زیبایی شهر ناموسِ مردمک جامعه است. مثل یک بوم عظیم نقاشی که همه عادلانه صاحبِ زیبایی و کارکردش هستند. مهم است این حساسیت فرهنگی شکل بگیرد که هرکس به خودش اجازه ندهد به سادگی داخل این “بومِ بصری شهر” هرچه خواست رسم کند یا که از زمین به آسمان بیتعهد به اصول حجم بیافریند. نقد معماری به این شکل گرفتن این حساسیتِ مهم کمک میکند.
نقد اصولی میآید تا به تولید آثار بهتر در آینده کمک کند. اشتباهات گذشته را پیوسته داغ و کباب نمیکند. از خود به عنوان ابزاری قابل اعتماد برای سنجش کیفیت محصول معماری بهره میجوید. اینجاست که به نظرم نقد نه یک عیبیاب از اثر یک معمار، که یک کمککننده به کمعیب شدن چنین محصولاتی در آینده است. پس نقد معماری برای این نیست که بگوییم وجود اشتباه در محصول معماری ممنوع است، که تلاشی است تا دوباره همان اشتباه را تکرار کردن در محصولی مشابه بدون توجیه بماند.
تحریریه معماری آرل
نویسنده : پرنس جان
منبع : theprincejan
مطالب مشابه
همراه معماری آرل باشید