نویسنده : تحریریه معماری آرل
تاریخ : يکشنبه , ۱۳۹۷/۰۶/۱۸ ۰۸:۵۹
تحریریه معماری
''در چند دهه اخیر عکاسی ''متعهد'' به همان میزان که باعث بیـداری وجدان شده، آن را در خواب عمیقی هم فرو برده است. ''
درباره عکاسی - سوزان سانتاگ
هر وقت در مورد پروژه ''المنتال'' آراونا بحث میشود، نگاهها بر مبحث ' اقتصادی' پروژه متوقف میماند. در حالیکه آنچه این پروژه را از نظر من چشمگیر میکند، تنها سوگیری اقتصادی و اجتماعی پروژه نیست، بلکه آمیختگی این درونمایه با مفاهیم هنر و هنر معاصر است. سعی میکنم به چند مفهوم مهم مستتر در این کار اشاره کنم :
اولین ویژگی این پروژه ناتمامی است. مفهومی که از زمان میکلآنژ تاکنون دستمایه هنرمندان بوده است. پروژه آراونا نیمهساز، نیمهکاره و ناتمام است و به تعمد ناقص رها شده، و این ناتمامی در طولعمر پروژه توسط مخاطبان اثر کامل میشود که این تعـامل و ''سهیم شدن مخاطب در پیدایش اثر''، دستاورد دیگر هنرمعاصر است که در داخل این اثر و در ذات و نطفه آن پنهان است. دیگر آنکه این پروژه در نهایت ''چیزی'' است در مـرز ِفکرشدگی تمام و کمال، و فیالبداهگی محض. این تضاد و تنش که در اثر، بین قسمتهای عمیقا فکرشده و قسمتهای تصادفی ایجاد میشود نیز از مفاهیم هنرهای معاصر است. آنجا که قوانینکلی و چارچوبکلی اثر تعیین میشود و خود ِآن قوانین قسمتهایی را برای تصـادف آزاد میگذارند؛ مثـل نقاشیهای پالاک که شکلهای تصادفی در درون قانون و منطق شیوه نقاشی او حضور دارد.
به زعم من این سه مفهوم، منطق درونی این اثر را شکل میدهند که در ارتباط با مسئله فقر و کمبود بودجه که مسئلهای بیرون معماری است، توانسته به یک کل یکپارچه و غیرقابل تجزیهای دست بیابد.
آدورنو هر اثر هنری را میدانی از نیرو در نظر میگیرد که کنش و واکنش بین این نیروها اثر را میسازد. منطق درونی اثر از برآیند بردارها و نیروهای داخلی ـ که مختص به آن مدیای هنری است ـ ایجاد میشود و بحثهای دیگر مثل اقتصاد، اجتماع، سیاست، بردارهای بیرونی آنند. طبق نظر آدورنو ارزش هنری هر اثر وابسته به قدرت ِیکپارچگی منطقدرونی آن است و بردارهای بیرونی، متصل کننده اثر به دیگران و وضعیت اجتماع اند. اگر اثری فقط و فقط به منطق درونی خود وابسته باشد، با بیرون از خود ارتباطی نمییابد و اگر بخواهد صرفا به منطق بیرونی تکیه کند، ارزش هنری نخواهد داشت و از آنجایی که در اثر هنری چیزی تزیینی، ثانویه و درجه دو نیست، اثری می تواند هم غنای هنری داشته باشد و هم به شرایط پاسخگـو باشد که برداری از بردارهــای بیرونی (در اثر آراونا، مسئله فقر) به داخل اثر کشانده و در کنش و واکنش، با نیروهای داخلی، هضم و به سویه ای داخلی و عنصری ذاتی تبدیل کند.
به عبارت دیگر در این پروژه چهارسویه درونی و بیرونی چون ''مسئله ناتمامی''، ''کامل شدن اثر به وسیله مخاطب'' و ''تصادفی/غیرتصادفی بودن اثر'' به همراه ''مسئله اقتصادی'' به یک کل غیر قابل تجزیه تبدیل شده اند.که اگر این آمیختگی وجود نداشت و اگر مفاهیم عمیق هنر در منطق درونی اثر آراونا موجود نبود، از دایره معماری خــارج شده بود و تبدیل به انبوه پروژههـایی می شد که صرفا سعی کرده اند مسئلهای از انسان را حل کنند، مثل تصمیمات مدیریتی یا امثالهم.
اینکه خالق اثری، مسئلهای اخلاقی را دستمایه طراحی خود کند می تواند بسیار ارزشمند باشد به شرطی که بتواند این مسئله را عنصر درونی و ذاتی خود کند که از قضا کار آسانی نیست. گواه این مطلب انبوه فیلمها، پروژهها و شعرهایی است که به مباحث مهم بشری پرداختهاند اما در ژانر خود بی ارزشند. میتوان از سادهترین موضوعات، مثل چند لیوان و بطری روی میز سالها شاهکار آفرید و میشود از عمیقترین یا مهمترین ارزشها یا اتفاقات بشری مثل عشق و ایثار و جنگها و انقلابها تا ابد مزخرف تولید کرد.
در کنار این مسئله همواره می باید در نظر گرفته شود که هر امری که '' اخلاقی بودن'' خود را اعلام میکند و از آن برای خود هویت میسـازد آمادگی بسیار زیادی برای غلطیدن به '' ریاکاری'' را نیز در خود نهادینه دارد.
من فکر میکنم علت این چالش و دشواری در همنوا شدن ''خیر عام'' با اثر هنری یا معماری، در این مسئله ریشه دارد که هنر همواره دارای درجاتی از ابهام، تاویلپذیری، خودبسندگی و قائم به ذاتی است در صورتی که خیر عام عموما ملموس، واضح و زود فهم بوده و نوع خیر خواهانهای از کالاشدگی را در بطن خود میپروراند، یعنی به واسطه سهل الوصول بودنی که این رویکرد میطلبد، نوعی قابلیت مصرف شدگی اثر را در درون خود رشد میدهد و اعتقاد به اینکه هنر میباید فایدهای مشخص و قطعی داشته باشد و دیگران بتوانند آن فایده را مصرف کنند، در این دیدگاه جاری و مستتر است. به عبارتی اگر اثر هنری همواره سعی میکند به تاریخ بپیوندد و فایدههای مبهماش، چند لایهتر، انتزاعیتر و معطوف به ابدیت است، خیر عام میباید بازدهی معین و مبتنی بر سود و زیان و زمان مشخـص داشته باشد. شاید به دلیل همین تفاوتها باشـد که تعـداد معدودی از کسـانی که به آفـرینش دست میزنند، توانایی حـل این دو موضوع را با هم دارند.
راه حل دیگری هم برای تعادلبخشی بین این دو مسئله وجود دارد؛ راه حلی که نویسندگانی مثل گونتر گراس پیش گرفتند. اینکه در اثر هنری خود، آوانگارد و پیشرو و بیشتر معطوف به قواعد درونی اثر باشند؛ ولی در زندگی اجتماعی خود، به عنوان یک روشنفکر در بزنگاهها موضعگیری کند.
رمان ''طبل حلبی'' گونتر گراس در زمان انتشارش، بدلیل فاصلهاش با ادبیات داستانی مرسوم و سخت فهميِ نخبه گرایانهاش و اینکه مرزهای باورهای تثبیت شده را به چالش میکشید مورد طعن منتقدان قرار گرفت و نویسندهای غیراخلاقی خوانده شد (هرچند که بعدها نوبل ادبیات گرفت و تفسیرهای مختلف سیاسی و اجتماعی هم از کتابش انجام شد). اما خود گونتر گراس در هر فاجعه، دوراهی یا مسئله ای سیاسی و اجتماعی که در اطراف او و در قسمتهای مختلف دنیا، اتفاق میافتاد موضع مشخصی میگرفت؛ برخلاف جریانها میایستاد و به عنوان روشنفکر نظراتش را در مورد سیاست و اجتماع آشکارا بیان میکرد و هزینهاش را هم میپرداخت.
به نظر من هنرمندانی که در مورد خیر عمومی حساس هستند یکی از این دو راه را برمیگزینند یا مثل آراونا، کولهاس ( ارزشبخشی به فضاهای عمومی در پروژهها ) یا کوبریک (در فیلمهایی با درونمایه جنگ) با هضم مسئله بیرونی در قواعد درونی اثر خود، اثری ارزشمند تولید میکنند، یا مثل گونتر گراس در آثارشان بیشتر با گرایش به خود بنیادی و نخبه گرایی عمل کرده و در زندگی اجتماعی خود و با اتکا به شخصیت روشنفکرانه و تاثیر آن در اجتماع، نقش بازی میکنند. من نمیدانم از نظر میزان ''خیریت''، کدامیک درستتر یا موثرتر است اما گمان میکنم روش دوم شجاعانهتر باشد.
تحریریه معماری آرل
نویسنده : علیرضا تغابنی
منبع : اتوود
مطالب مشابه
X
همراه معماری آرل باشید