دوشنبه های هنرهای تجسمی: میراث جکسون پالاک

تحریریه معماری آرل
جکسون پالاک یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین هنرمندان آمریکایی قرن بیستم است که در شهر کودی واقع در شمال غرب ایالت وایومینگ به دنیا آمد و آثارش سهم به سزایی در هنر انتزاعی دارد. وی از پیشگامان سبک نقاشی کنشی (action art) است که در آن بوم بر کف اتاق گذاشته می‌شود و با پاشیدن و چکاندن رنگ و ضربه های سریع قلم مو این نقاشی ها خلق می‌شوند.


خبر حزن انگیز مرگ جکسون پالاک، بسیاری از ما را عمیقا متاثر کرد. ما فقط از مرگ هنرمندی بزرگ غمگین نبودیم، بلکه اندوهی جانکاه وجودمان را تسخیر نموده بود، گویی چیزی درون ما نیز مرده بود. ما بخشی از او بودیم: او شاید تجسم اشتیاقمان برای آزادی مطلق و آرزوی پنهان عمیقمان برای رهایی از شر میزهای قدیمی با ظروف سفالی حجم پردازی نشده بود. ما در سرمشق او امکان دستیابی به طراتی حیرت انگیز یا نوعی نابینایی وجد آور می دیدیم. 

اما معنا داریِ او برای هنر مدرن سویه ی هولناک دیگری نیز داشت. من فکر می کنم که از دید بسیاری، برای هنرمند مدرنی از نوع پالاک، «مردن در اوج» پیشاپیش به طور ضمنی در کارهایش وجود داشته است. این معنای ضمنی غریب بسیار تاثرآور بود. ما وان گوگ و رمبرانت را به خاطر داشتیم. اما اکنون زمانه ی ما بود و او نیز مردی بود که برخی از ما میشناختیم. این جنبه ی بنیادین قربانی بودن هنرمند، اگرچه تصور نوینی نبود، اما در مورد پالاک به شدت جدید به نظر می رسید؛ رفتار و گفتار او از حیث میزانِ جسارت و مقیاس، چنان شمول و قدرتی داشتند که صرف نظر از اینکه سبک و قواعد کار هریک از ما چه بود، نمیتوانستیم از حال و هوایشان تاثیر نپذیریم. 

احتمالا علت اصلی افسردگی ما نیز همین جنبه ی قربانی بودن پالاک بود. تراژدی پالاک فراتر از مرگ او بود و ابعاد ظریف تری نیز داشت: زیرا در اوج نمرد. نمی توان منکر این شد که قدرت وی در پنج سال آخر عمرش افول کرده بود و طول سه سال آخر، اصلا به ندرت کار می کرد. گرچه همه  در پرتو عقل و منطق می دانستند که این مرد بسیار بیمار است (شاید مرگ، او را از تحمل درد و رنج تقریبا حتمی در آینده نجات داده باشد) و قرار نیست همچون دوشیزگان باروری استراوینسکی درست در لحظه ی خلق/ فنا بمیرد، باز هم قادر نبودیم از وسوسه ی (فرا طبیعی) آزار دهنده ای که مرگ او را به صورت مستقیم به هنر پیوند می داد بگریزیم. مرگ پالاک نه در اوج دوره ی فعالیت هنری اش، بلکه در حضیضش رخ داد. اگر پایان می بایست فرا رسد، زمانی اشتباه فرارسید. 

آیا کاملا آشکار نبود که هنر مدرن در غالب موارد دیگر شان و اعتبار سابقش را نداشت؟ یا تحت عنوان سبکی پیشرفته به صورت یکنواخت و ملال آوری اجرا می شد، یا تعداد زیادی از نقاشان معاصر متعهد سابق از فرم های پیشین رویگردان شده بودند. آمریکا جریان «درست اندیشی در هنر» را گرامی می داشت و پرچم هنر مدرن در آنجا پایین بود. بنابراین ما با خود می اندیشیدیم که پالاک در مرکز یک شکست بزرگ قرار دارد: هنر جدید. موضع قهرمانانه ی او نیز بی معنی بود. به جای دست یافتن به آزادی که پالاک در ابتدا وعده اش را داده بود، نه تنها قدرتش را از کف داد و سرخورده شد، بلکه دستش نیز رو شد و دورانش به پایان رسید و آن عده ای از ما که هنوز از پذیرفتن این حقیقت سرباز می زنیم، باید منتظر پایانی در حضیضش، درست مانند او باشیم. طرز تفکر ما در اوت (روز درگذشت جکسون پالاک) 1956 چنین بود.

تحریریه معماری آرل
منابع: حرفه هنرمند 61

لینک مستقیم : https://www.arel.ir/fa/News-View-6225.html